در سرزمین کربلا، راویان باید ثبت کنند احوال عاشقانی را که چشم روزگار را به حیرانی واداشته، احوالی که جز با منطق عشق نمیتوان معنایش کرد و جز عشق نمیتواند چنین معجزهای را رقم بزند.
خبرگزاری فارس مازندران ـ محسن قبادیان| میگویند زیباییهایش را باید حس کنی؛ با همه وجودت، طعم شیرینش را باید بچشی؛ با تکتک سلولهایت و عظمتش را باید درک کنی؛ با تمام احساست.
خبرگزاری فارس مازندران ـ محسن قبادیاندر طریقالحسین؛ در مسیر ۸۰ کیلومتری میان نجف و کربلا و در میان ۱۴۵۲ ستون بهشتیاش، چشمِ سَر انگار در تماشای زیباییها، ناتوانترین است. اینجا باید چشم دل گشود برای تماشای بخشی کوچک از دریای بیکران عشق و دلدادگی...
اینجا باید روایتنگاران قلمها بهه دست گیرند و در سرزمین کربلا، ثبت کنند احوال عاشقانی را که چشم روزگار را به حیرانی واداشته، احوالی که جز با منطق عشق نمیتوان معنایش کرد و جز عشق نمیتواند چنین معجزهای را رقم بزند، آری مجنونهای تاریخ انگشت شمارند اما بیا در عراق تا میلیونها مجنون را ببینی و غرق شوی در دریای عشاق که کرانهای ندارد. اینجا نجف است، زمینی که غرائب بسیار در خود نهفته و جز برای اهل سِر نجوایی ندارد، پردهای کنار نمیزند و سکوت نخواهد شکست، اینجا محل پهلوگرفتن کشتی نوح است در فرجام توفان، اینجا محل آرمیدن ابدی آدم ابوالبشر است، اینجا محل سلوک هود و صالح است، آری اینجا مدفن العلیست. هنگامی که به ابتدا شارعالرسول میرسی در این گرمای ۵۵ درجه، خنکای وصال امیرالمومنین علیهالسلام چنان تورا به وجد میآورد که سرازپا نمیشناسی. مروارید اشک با گوهر تعرق چنان دست در گردن هم میاندازند که مبادا یکی از دیگری سبقت بگیرد. میخواهی تندتر قدم برداری برای رسیدن، اما عظمت گنبد طلایی مولا سربزیر و باوقارت میکند، گام هایی کوتاه اما استوار، تپشهای دل علی علی سرداده و چشمانت در آغوش خورشید چون ابر میبارد. دیگر ازدحام زوار،کولههایی که تا دقایقی پیش سنگینیش قابل تحمل نبود و خستگی راه با همه سرککشیدنهایشان برایت معنا ندارند و تو درآغوش خورشید چون نوزادی آرمیده رهسپاری؛ سبحان الله، والحمدلله، و لااله الا الله، والله اکبر ... السلام علیک یا امیرالمؤمنین... و چه زیباست این وصال بی مثل و مانند. خندههای باران
کشتی نوحاز گیتِ بازرسی دومِ شارع الرسول گذشتم، صحنهای توجهم را به خودجلب کرد کودکی ۶ ساله در میان کالسکه مشغولِ بازیگوشیهای معمول بود وخندههایش عجیب به دل مینشست کمی دلدل کردم اما تصمیم بر گفتگو با او و خانوادهاش گرفتم؛ بشیر حیدری زائری که از تهران آمده بود اما اصالتی مازنی داشت به همراه همسر، خواهر وخواهرزاده مشرف شده بود؛ میگفت: در دو سالِ گذشته که بخاطر ویروس کرونا نتوانستیم به زیارت بیاییم گمگشتهای داشتیم که به زبان نمیتوان آن را وصف کرد، اما خدا را شُکر امسال گمشدهمان را پیدا کردیم و به زیارت مشرف شدیم. در پاسخ حس و حالِ وصالِ امیرالمومنین علیه السلام چنین گفت: فقط دلم میخواهد این روزها تمام نشود، با اشکی که درچشمانش حلقه زده آه حسرت سرداد برای روزی که میخواهد برگردد. پرچمی با نام مقدس حسین علیه السلام بردوش میکشید و آن را علامتی برای اعلام حضور در میان خیل زائران اربعین میدانست. زهرا حیدری مادرِ باران در بیانِ سختیها ومشقتهای نگهداری فرزند دراین هوایِ گرم و پیادهرویهای پی درپی اظهارکرد: به هیچ وجه خسته نیستم و خدا را شُکر دراین سه روزی که مشرف شدهایم همه جا رفتیم مسجد کوفه، مسجد سهله و حرم مطهر امیرالمومنین علیه السلام. وی در ادامه افزود: این کالسکه را دیروز در کوفه خریدیم آن هم برای باران چون بعدازظهرها عادت به خوابیدن دارد و ممکن است ساعت خواب او با برنامههای ما تداخل داشته باشد، در آخر جملهای طلایی اضافه کرد: «خستگی را خود امیرالمومنین علیه السلام از ما میگیرد». نمیدانم در میان این همه شور و شعور چگونه خودم را پیدا کنم، آنقدر در این سخن معرفت هست که برای دیدن اوجِ آن کلاه از سر خواهد افتاد، آری شرط اول قدم آن است که مجنون باشی. در بلندای سخن این زائر حیران بودم که خندههای شیرین باران مرا به خود آورد؛ کنار کالسکه زانو زدم تا کمی با او صحبت کنم اولش کمی خجالت میکشید اما وقتی شنید که چقدر امیرالمومنین علیهالسلام را دوست داری؟ چشمانش برقی زد و گفت: خیلی. باران هم خسته نبود و گرمای طاقت فرسای عراق او را کلافه نکرده بود و چند باری که پرسیدم گرمت نیست؟ خسته نیستی؟ با ملاحت دخترانهاش با سر جواب میداد که نه. از باران و خانوادهاش جدا شدم، ولی باران دلم در مقابلِ این همه محبت به راه افتاد، و باز هم گم شدم در افق خورشید نجف. کیمیای محبت، مطاع کفر و دین را هیچگاه بدون مشتری نخواهی یافت، درهر عصر و زمانهای صف حق و باطل شکل خواهد گرفت و انسان است که باید جای خود را در میان اهل حق پیدا کند و این مهم محقق نخواهد شد مگر آنکه مس وجود را به کیمیای محبت اولیاء پروردگار طلا کنی،کوچک و بزرگ، مرد و زن، پیر و جوان و فقیر و غنی هم ندارد هرکه هستی باید بدین کیمیا برسی تا برسی، همچنان گمشده در افق خورشید نجفم و پرتو طلایی آن آفتاب عالمتاب مرا در کنار همه زائران به آغوش کشیده و مصداقی است بر این کلام که از ناحیهی خودِ مولا رسیده است: به ذره گر نظر لطف بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند
مازنیکروناآن رااربعیناهل حق۱۴۰۱/۶/۱۷ ۱۱صفر۱۴۴۴ نجف اشرف
انتهای پیام/۸۶۰۱۵/ج
شناسه خبر: 729926